کلوگ

وبلاگ و نویسه ی یک انسان زیرک. می نویسم برای آزادی ....
شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۰۸ ب.ظ

چت با گل پونه

تقدیم به گل پونه

به نام خداوند گل ها

سلام بر گل پونه

جمعه 30 خرداد

مثل همیشه داشتم با کسی چت می کردم ، یک گل پونه پشت چت بود گلی زیبا که عطوفت مادرانه اش بی حد و اندازه بود

مرا از خودم بهتر می شناخت تک تک کلماتش بوسه ای بود بر افکار تاریک شده ی من

صدای شیوا

نگاه گیرا

احساسه غریبی داشتم: مگر می شود کسی مرا به این خوبی بشناسد، سنگ صبور من باشد؟

تک تک جملاتش آغوش گرم مادرانه ای بود بر افکار غرب ضده ی من

دست و پایم رو گم کرده بودم

من

من که با قدرت تمام سخنرانی هایی بی نظیر در سطح استانی و کشوری داشتم حالا با یک چت ساده از خود بی خود شوم؟؟

امکان ندارد

ولی شد

من که تحلیل های سیاسی ام طوری بود که شباهت به تحلیل های مردان بزرگ فلسفه بود چطور تحلیل هایم درباره این گل، به سنگ بخورد

می دانی چرا؟

چون حسش می کردم

کنارم

آری من او را کنارم حس می کردم، گرمای آغوش مادرانه اش که قطره های مهربانی و عطوفت مادری در آن نقش داشت را حس می کردم

انگار مادری اش را با من نصف کرد

آن شب مادر من بود

آن شب من دو مادر داشتم

مادری که مرا آفریده بود و مادری که کنارم بود

تک تک نُت های صدای دلنوازش دستی بود بر گیسوان خسته من

نمی دانم چرا دارم اینگونه می نویسم

من که تمام نوشته هایم، مقالاتم بسیار خشک و خشن بود امروز چنین شده، آری این هم از تاثیرات آن لطوفت مادرانه بود

آن گل با گل های دیگر فرق می کرد

خاص بود

حتی بیشتر از من

روشن بود

حتی بیشتر از افکار روشنفکرانه من

حتی یک مخالفت با سخنانم نکرد

مگر چنین چیزی می شود؟؟

اصلا شاید کسی نباشد

شاید خودم باشم

روحم باشم

اما نه

او با من بسیار فاصله داشت

درست است که فاصله زیاد بود ولی او کنار من بود

دستانش بوی مادری می داد بوی رنج هایی که کشیده

آن دست ها بوسیدن داشت

آن نفس هایی که سرشار از عطر مادری بود

خوشبوترین عطر زندگانی ام بود

دلم می خواست بوسه ای بر گونه های سپید این گل زیبا بزنم

آن شب دیگر تنها نبودم

برادری داشتم به شجاعت رستم و روشنی استاد صادق هدایت

خواهری داشتم که فقط 6 سال داشت ولی برایش غیرت به خرج می دادم

من ؟؟ غیرت؟؟

اصلا ممکن نبود

ولی دستان آن گل پونه ناممکن ها را ممکن می کرد

آن شب متفاوت ترین شب زندگی ام

زیباتر از آن شب ندیده بودم

من عادت دارم زیباترین چیز هایم را با دستان خودم نابود کنم

خفه کنم

بکشم

اما نمی توانستم

اشک هایم مانع می شد

اما من نباید احساساتی شوم

دست به دکمه بلاک زدم تا آن شب رویایی را با دستان خودم خفه کنم

اشک هایم مجال خداحافظی هم به من نمی دهد

آه

آه از آن گل زیبای پونه

تقدیم به دستان گل پونه

 

پایان

https://youtu.be/NvyXsBIlYHw

 30 خرداد کلوگ داهی

کنار دریای کاسپین

امضاء

گلبرگ های گل پونه



نوشته شده توسط klüg ...
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

کلوگ

وبلاگ و نویسه ی یک انسان زیرک. می نویسم برای آزادی ....

چت با گل پونه

شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۰۸ ب.ظ

تقدیم به گل پونه

به نام خداوند گل ها

سلام بر گل پونه

جمعه 30 خرداد

مثل همیشه داشتم با کسی چت می کردم ، یک گل پونه پشت چت بود گلی زیبا که عطوفت مادرانه اش بی حد و اندازه بود

مرا از خودم بهتر می شناخت تک تک کلماتش بوسه ای بود بر افکار تاریک شده ی من

صدای شیوا

نگاه گیرا

احساسه غریبی داشتم: مگر می شود کسی مرا به این خوبی بشناسد، سنگ صبور من باشد؟

تک تک جملاتش آغوش گرم مادرانه ای بود بر افکار غرب ضده ی من

دست و پایم رو گم کرده بودم

من

من که با قدرت تمام سخنرانی هایی بی نظیر در سطح استانی و کشوری داشتم حالا با یک چت ساده از خود بی خود شوم؟؟

امکان ندارد

ولی شد

من که تحلیل های سیاسی ام طوری بود که شباهت به تحلیل های مردان بزرگ فلسفه بود چطور تحلیل هایم درباره این گل، به سنگ بخورد

می دانی چرا؟

چون حسش می کردم

کنارم

آری من او را کنارم حس می کردم، گرمای آغوش مادرانه اش که قطره های مهربانی و عطوفت مادری در آن نقش داشت را حس می کردم

انگار مادری اش را با من نصف کرد

آن شب مادر من بود

آن شب من دو مادر داشتم

مادری که مرا آفریده بود و مادری که کنارم بود

تک تک نُت های صدای دلنوازش دستی بود بر گیسوان خسته من

نمی دانم چرا دارم اینگونه می نویسم

من که تمام نوشته هایم، مقالاتم بسیار خشک و خشن بود امروز چنین شده، آری این هم از تاثیرات آن لطوفت مادرانه بود

آن گل با گل های دیگر فرق می کرد

خاص بود

حتی بیشتر از من

روشن بود

حتی بیشتر از افکار روشنفکرانه من

حتی یک مخالفت با سخنانم نکرد

مگر چنین چیزی می شود؟؟

اصلا شاید کسی نباشد

شاید خودم باشم

روحم باشم

اما نه

او با من بسیار فاصله داشت

درست است که فاصله زیاد بود ولی او کنار من بود

دستانش بوی مادری می داد بوی رنج هایی که کشیده

آن دست ها بوسیدن داشت

آن نفس هایی که سرشار از عطر مادری بود

خوشبوترین عطر زندگانی ام بود

دلم می خواست بوسه ای بر گونه های سپید این گل زیبا بزنم

آن شب دیگر تنها نبودم

برادری داشتم به شجاعت رستم و روشنی استاد صادق هدایت

خواهری داشتم که فقط 6 سال داشت ولی برایش غیرت به خرج می دادم

من ؟؟ غیرت؟؟

اصلا ممکن نبود

ولی دستان آن گل پونه ناممکن ها را ممکن می کرد

آن شب متفاوت ترین شب زندگی ام

زیباتر از آن شب ندیده بودم

من عادت دارم زیباترین چیز هایم را با دستان خودم نابود کنم

خفه کنم

بکشم

اما نمی توانستم

اشک هایم مانع می شد

اما من نباید احساساتی شوم

دست به دکمه بلاک زدم تا آن شب رویایی را با دستان خودم خفه کنم

اشک هایم مجال خداحافظی هم به من نمی دهد

آه

آه از آن گل زیبای پونه

تقدیم به دستان گل پونه

 

پایان

https://youtu.be/NvyXsBIlYHw

 30 خرداد کلوگ داهی

کنار دریای کاسپین

امضاء

گلبرگ های گل پونه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سریع تجارت خود را شروع کنید