کلوگ

وبلاگ و نویسه ی یک انسان زیرک. می نویسم برای آزادی ....
سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۸ ق.ظ

گل پونه...بیدار شو (گل پونه دو)

به نام خداوندگار گل ها

سلام بر زخم های گل پونه

در غروب آفتابی دردناک در کنار ساحل دریای نشسته ام که هنوز رد پاهای ماد ها بر روی شن های داغ ساحل مانده است گویا این تاریخ از این ساحل دل نمی کند ... شاید این دریا آخرین چیزی باشد که دارم

از دیدن آفتاب دلم می گیرد آنهم این آفتاب دردناک ... همه پلیدی ها، دَدی ها و بدی ها را می بیند و دم نمی زند

او از همه ستمکار تر است

سرم را زمین می اندازم ، به شن های داغ ساحل نگاهی می اندازم امروز هم مانند دیروز ... بدون هیچ تغییر

کسل کننده

خواستم بر خیزم، اما توان بلند شدن نداشتم

به خودم آمدم

از درد داشتم به خودم می پیچیدم

خون

خون

باز خون

انگار این خون ها تمامی ندارد ... انگار نمی خواهد دست از سرم بکشد

حتی توان آن را نداشتم که خون آبه ای که کنار لبم جم شده را پاک کنم

اشک هایم جاری شد، با یک لبخند مسخره آمیز

حس بدی بود

تنهایی من و دریا آزارم می داد

چه حس خوبی

چه شده

چه خبر است

چه لطافتی

یه نرمی

یک دست است

با تمام قدرتم سرم را به راست چرخاندم

درست حدس زده بودم

گل پونه بود

باز کنارم بود

یکی نبود بگوید ای گل ! تو خانه نداری؟ چرا کنار منی؟ چرا به من کمک می کنی؟

انقدر درد فشارم می آورد فریاد کشیدم نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نه تو نباید به من نزدیک شوی

تو که هستی احساس شرم می کنم

حس می کنم جای کس دیگری را اشغال می کنم

حس می کنم مهر مادری تو به من بی معنا است

فقط یک سوال داشتم

پونه به من ارتباطش چیست؟

ای کاش جواب می داد

ای کاش این افکار تارم را پایان می داد

اما او مهربان تر از این حرف ها بود

جوابم را داد

آنهم چه جواب شیرینی

تبسمی به خوش رنگی رنگین کمان زد

اما من درد داشتم و او می خندد؟

آمدم بلند بشم بروم

قدم اول را برنداشته

از شدت درد بر ساحل داغ دریای کاسپین افتادم

داغی شن ها صورتم را آزار می داد

اما انگار باز آن لطافت را حس می کردم

نه روز لبم بلکه ..

اما زیر سرم

ها ؟ چه شده؟

انگار گل پونه سرم را در آغوش گرفت تا از آفتاب ستمگر در امان بماند

همین کار هایش او را خاص کرده بود

چه را دروغ بگویم راستش را می گویم

از اینکه کنارم بود لذت می بردم

فقط توانستم بگویم ممنون که هستی

سایه از سرم رفت

یا ابوالفضل( ما شمالی ها وقتی برایمان اتفاق بدی می افتد بلند نام این حضرت را فریاد می کشم )

اگر تکان می خوردم شاید اتفاق بدی برایم می افتاد چون خونریزی ام شدید شده بود

خون جدا از دهان از بینی هم جاری شد

باید می ایستاد

و گرنه مرگ را در آغوش می کشیدم

نه

من باید بفهمم چه بر سر گل پونه آمده است

من باید بدانم چه شده است

گل پونه آنقدر برایم مهم بود که زنده بمانم

باید هم زنده می ماندم

از خدایم گله کردم

چرا کسی را برای نجات من نفرستاده بود

چرا انقدر برایش بی ارزش بودم

شاید اشتباه می کردم ... شاید خدایی وجود نداشت

نت های پراکنده ای بر گوش های خسته ام می خورد

« پس آنکه کنارت است کیست؟ »

ها ؟ این صدا از کجا بود؟

کنارم؟چه چیزی کنار منم است ... خونریزی ام کمی کمتر شد ... توانستم از جا بلند شوم

چی/!!!!!!!

گل پونه روی شن های داغ  ساحل از حال رفته بود

گل پونه بیدار شو!!!!
جان من بیدار شو!!!!

به خاطر من بیدار شو!!!

من کی باشم ؟ جان هر کس که دوستش داری بلند شو!!!
اشک هایم را ببین!!

بلند شو!!

دستانم را پشتش حائلی کردم تا بلندش کنم

وای خدای من!!!

چه صحنه ای!!

خون!!!

از پشتش خون میریزد!!!

مادرم در دستانم داشت جان می داد!!

انقدر اشک می ریختم که چشمانم دیگر تار می داد

جای خنجر است

این خون ها برای زخم هاییست که خنجر خورده

خدای من چه کنم؟!!!

انگار صحنه تکرار شد ... اینبار سر مادر در آغوش فرزند

او اینهمه درد داشت و من نمی دانستم؟؟

گل پونه ... بیدار شو

گل پونه ... بیدار شو

از غم او خونریزی من هم شدید شد

فقط می توانستم یک کار کنم چون داشتم بی هوش می شدم

رو به آسمان کردم و با اشک و با تمام وجودم فریاد کشیدم

«الهی بشکند دست مغیره!!!»

...

پایان گل پونه 2

 

تقدیم به اشک های گل پونه که مادری را در حقم تمام کرد

 

آهنگ تقدیمی گل پونه دو

 

*اهل تشیع نقل می کنند مغیره بن شعبه بار ها به بانو فاطمه زهرا جسارت کردند و در جلوی چشمان فرزندان این بانو را کتک زدند ؛ بنابر این جمله « الهی بشکند دست مغیره » برای شیعیان بسیار دردآور است*



نوشته شده توسط klüg ...
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

کلوگ

وبلاگ و نویسه ی یک انسان زیرک. می نویسم برای آزادی ....

گل پونه...بیدار شو (گل پونه دو)

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۸ ق.ظ

به نام خداوندگار گل ها

سلام بر زخم های گل پونه

در غروب آفتابی دردناک در کنار ساحل دریای نشسته ام که هنوز رد پاهای ماد ها بر روی شن های داغ ساحل مانده است گویا این تاریخ از این ساحل دل نمی کند ... شاید این دریا آخرین چیزی باشد که دارم

از دیدن آفتاب دلم می گیرد آنهم این آفتاب دردناک ... همه پلیدی ها، دَدی ها و بدی ها را می بیند و دم نمی زند

او از همه ستمکار تر است

سرم را زمین می اندازم ، به شن های داغ ساحل نگاهی می اندازم امروز هم مانند دیروز ... بدون هیچ تغییر

کسل کننده

خواستم بر خیزم، اما توان بلند شدن نداشتم

به خودم آمدم

از درد داشتم به خودم می پیچیدم

خون

خون

باز خون

انگار این خون ها تمامی ندارد ... انگار نمی خواهد دست از سرم بکشد

حتی توان آن را نداشتم که خون آبه ای که کنار لبم جم شده را پاک کنم

اشک هایم جاری شد، با یک لبخند مسخره آمیز

حس بدی بود

تنهایی من و دریا آزارم می داد

چه حس خوبی

چه شده

چه خبر است

چه لطافتی

یه نرمی

یک دست است

با تمام قدرتم سرم را به راست چرخاندم

درست حدس زده بودم

گل پونه بود

باز کنارم بود

یکی نبود بگوید ای گل ! تو خانه نداری؟ چرا کنار منی؟ چرا به من کمک می کنی؟

انقدر درد فشارم می آورد فریاد کشیدم نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نه تو نباید به من نزدیک شوی

تو که هستی احساس شرم می کنم

حس می کنم جای کس دیگری را اشغال می کنم

حس می کنم مهر مادری تو به من بی معنا است

فقط یک سوال داشتم

پونه به من ارتباطش چیست؟

ای کاش جواب می داد

ای کاش این افکار تارم را پایان می داد

اما او مهربان تر از این حرف ها بود

جوابم را داد

آنهم چه جواب شیرینی

تبسمی به خوش رنگی رنگین کمان زد

اما من درد داشتم و او می خندد؟

آمدم بلند بشم بروم

قدم اول را برنداشته

از شدت درد بر ساحل داغ دریای کاسپین افتادم

داغی شن ها صورتم را آزار می داد

اما انگار باز آن لطافت را حس می کردم

نه روز لبم بلکه ..

اما زیر سرم

ها ؟ چه شده؟

انگار گل پونه سرم را در آغوش گرفت تا از آفتاب ستمگر در امان بماند

همین کار هایش او را خاص کرده بود

چه را دروغ بگویم راستش را می گویم

از اینکه کنارم بود لذت می بردم

فقط توانستم بگویم ممنون که هستی

سایه از سرم رفت

یا ابوالفضل( ما شمالی ها وقتی برایمان اتفاق بدی می افتد بلند نام این حضرت را فریاد می کشم )

اگر تکان می خوردم شاید اتفاق بدی برایم می افتاد چون خونریزی ام شدید شده بود

خون جدا از دهان از بینی هم جاری شد

باید می ایستاد

و گرنه مرگ را در آغوش می کشیدم

نه

من باید بفهمم چه بر سر گل پونه آمده است

من باید بدانم چه شده است

گل پونه آنقدر برایم مهم بود که زنده بمانم

باید هم زنده می ماندم

از خدایم گله کردم

چرا کسی را برای نجات من نفرستاده بود

چرا انقدر برایش بی ارزش بودم

شاید اشتباه می کردم ... شاید خدایی وجود نداشت

نت های پراکنده ای بر گوش های خسته ام می خورد

« پس آنکه کنارت است کیست؟ »

ها ؟ این صدا از کجا بود؟

کنارم؟چه چیزی کنار منم است ... خونریزی ام کمی کمتر شد ... توانستم از جا بلند شوم

چی/!!!!!!!

گل پونه روی شن های داغ  ساحل از حال رفته بود

گل پونه بیدار شو!!!!
جان من بیدار شو!!!!

به خاطر من بیدار شو!!!

من کی باشم ؟ جان هر کس که دوستش داری بلند شو!!!
اشک هایم را ببین!!

بلند شو!!

دستانم را پشتش حائلی کردم تا بلندش کنم

وای خدای من!!!

چه صحنه ای!!

خون!!!

از پشتش خون میریزد!!!

مادرم در دستانم داشت جان می داد!!

انقدر اشک می ریختم که چشمانم دیگر تار می داد

جای خنجر است

این خون ها برای زخم هاییست که خنجر خورده

خدای من چه کنم؟!!!

انگار صحنه تکرار شد ... اینبار سر مادر در آغوش فرزند

او اینهمه درد داشت و من نمی دانستم؟؟

گل پونه ... بیدار شو

گل پونه ... بیدار شو

از غم او خونریزی من هم شدید شد

فقط می توانستم یک کار کنم چون داشتم بی هوش می شدم

رو به آسمان کردم و با اشک و با تمام وجودم فریاد کشیدم

«الهی بشکند دست مغیره!!!»

...

پایان گل پونه 2

 

تقدیم به اشک های گل پونه که مادری را در حقم تمام کرد

 

آهنگ تقدیمی گل پونه دو

 

*اهل تشیع نقل می کنند مغیره بن شعبه بار ها به بانو فاطمه زهرا جسارت کردند و در جلوی چشمان فرزندان این بانو را کتک زدند ؛ بنابر این جمله « الهی بشکند دست مغیره » برای شیعیان بسیار دردآور است*

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سریع تجارت خود را شروع کنید